الهی شکر
زمان چه زود میگذره........
امروز 12 آذره و چیزی نمونده که ماه 7 عزیزم تموم بشه و فقط دوماه میمونه ،این 7 ماه به سرعت برق و باد گذشت، یادمه خرداد ماه اولین باری که فهمیدم خدا لطفشو شامل حالم کرد آخرای ماه اول بودم و با خودم میگفتم 8 ماه مونده والان........خدایا شکر که تا به الان خوب گذشت،یادمه بهمن پارسال با همسری رفتیم پابوس آقا امام رضا، اونجا از آقا خواستم سری بعد سه نفره بریم زیارت و دیگه نرفتیم مشهد، به امید خدا دخترم سلامتی دنیا بیاد، سه نفره میریم پابوسش،من زائرلایقی نبودم که آقا حاجتمو داداما آقامون ،آقای مهربونی هاست و دلهای شکسته رو بیجواب نمیذاره،اردیبهشت ماه هم مامانم رفت کربلاو اونجا از آقا امام حسین و حضرت ابوالفضل برام فرزندی سالم وصالح خواست و قربون نامشون بشم که دست ردبه سینه مادرها نمیزنن.......اون روزها خیلی دلشکسته بودم،هستن آدمهایی که دل آدمو بیشتر می شکنن و ازمون سراغ بچه می گرفتن در حالی که شرایط زندگی مون رو می دونستن......و حالا من در وجودم فرزندی دارم،هدیه ایی از طرف خدا که وساطتشو امام رضای عزیزم و امام حسین و آقام ابوالفضل کردن........
این پستو گذاشتم که برای همیشه برام ثبت بشه که چی شد که بچه دار شدیم، اینکه خدا بخواد حله،همیشه باید شاکر خدا باشم، خدایی که هر روز و هر ثانیه نسبت به بنده هاش لطف داره هر چند بنده خوبی براش نباشیم
دوستان منتظرم هیچ وقت نا امید نشید،همیشه توکلتون بر خدا باشه و آرزوم اینه که همه کسایی که در آرزوی فرزندن خدا بهشون فرزندی سالم و صالح هدیه بده............
پ ن: میخواستم از گذر زمان بگم، که این روزها برام مثل برق وباد در حال گذره نمیدونم چی شد که کلماتی دیگه تایپ شد....