تو دلی نازم تو هفته 31
چه حس زیباییه یه آدم کوچولو تودلت داشته باشی، یه آدم کوچولو که تو دلت میخوابه و بیدار میشه و بازی می کنه، با پاهای کوچولوش دلتو می بره، یه آدم دوست داشتنی که قراره بشه همه کست و تو بشی مادرش..... که فقط تو بغل تو آروم بشه ، که تو بیشتر از هرکسی دوسش داشته باشی........حاضری بخاطرش همه سختی ها رو تحمل کنی، دیگه برای خودت نباشی و تو هر شرایطی اول آسایش جیگر گوشت برات مهم باشه، وقتی مادر میشی تازه می فهمی این جمله رو: مگه مادر بشی که بفهمی، وقتی مادر بشی تازه می فهمی مادرت برای تو چه کشیده، چرا این قدر نگرانته و چرا به غیر از تو به هیچ چیز فکر نمی کنه......
فدای سرت مادر همه سختی های این دوران شیرین، همه سوزش های معده که یکی دوهفته ایی شروع شده، همه بی حسی و ضعف دست و پام ، همه اذیتام فدای یه تار موت مادر.........همه رو به جون دل میخرم تو فقط حالت خوب باشه، همیشه برای مادر لگد بزن که خیالم راحت شه،عزیزکم بعضی وقتها زیادی لگد میزنی نگرانت میشم، می بینی مادر لگد نزنی نگرانتم ، زیادی بزنی هم نگران می شم، دخترکم مگه مادر بشی که این روزهامو بفهمی....قربونت بشم با بند نافت هم کاری نداشته باش،آفرین دختر حرف گوش کن من
دوستت دارم هوار تا